سکوت را خرده می گیرند،
و کلام را به درگاه واهی ِ وهم ِ
موروثیشان،
-تسبیح کنان-
خنجر بر گلو
می نهند.
در روشنایی روز،
انسانیت،
این تنها مطاع ِ انسان بودن،
به گونه ی خیس ِ کودکی می فروشند،
و شباهنگام،
سر به خاک می سایند ...
تنها تو می دانی،
زجر دانستن را،
آنگاه که گفتن را
هوده ای در میان نیست.
و درد نگفتن را،
به گاه ِ لذتی ،
بی انکار دانستن.
و تنها تو می فهمی،
وسوسه ی میان گفتن و
نگفتن را...
سلام
واقعا خوشحالم از اینکه به وبلاگ شما سر زدم واقعا وبلاگ جالبی دارید
به من هم سر بزن
salam!
khodaee matne khaili zibaee bood
mowafagh bashi