کاش زودتر برسه آخر قصه ..
همون جا که پینوکیو آدم میشه!

 

 

 

 

 

 

 بودم،
نبودی!
"یکی بود، یکی نبود"
همانجا بودی;
"زیر گنبد کبود"
همه بد شده بودند;
"غیر از خدا"
تنها بودم!
"هیچکس نبود"
و تو آمدی;
"آن مرد آمد"
خسته بودم،که آمدی;
"آن مرد، در باران آمد"
-می بینی؟!
این همه مشق نوشتیم،
قصه خواندیم!
...
اما ببین!،
قصه هنوز شروع نشده!
"یکی بود یکی نبود..."

 

 

 

 

سپیدترین کابوس مترسک٬
کلاغی است،
که بر شانه اش می نشیند،
و خسته از راه،
اندکی چشم برهم می نهد ...

 

 

 

 

 


Esc

!!!

 

پ.ن:بدون شرح!

 

 

 

 

 

 

پدر،
قصه سیمرغ را می خواند،
که پسر،
سنگ را از تیرکمان ول کرد ...
کلاغ ...
-پر!
طوطی ...
-پر!
عقاب ...
-پر!
گنجشک ...
نپرید!! ...
آخر همین چند سطر قبل بود که بالش شکست! ...
با خودم گفتم:
خوب شد!
داشت دنیا را گنجشک می گرفت!
...


 

 

 

 

 

 16 آذر
سالگرد خاموشی
یار دبستانی من!
با من و همراه منی ...
نه نیستی..!
کجایی یار دبستانی که همه ساکت اند..
چوب "الف" بر سر ما...
چوب "تفکر قدیمی"..
چوب "لگد"
چوب  "استبداد"
چوب "مرگ"
چوب  ...


پ.ن 1:ما نیازی به تاریخ نداریم .
درد ما نیازی به درج در تقویم نداره !
روز دانشجو برای من روزیه که هیچ ابرویی گره خورده نباشه ...

پ.ن 2:فقط چون شما گفتی!

 

 

 

 

نگهبان چهار راه،
ّّبیداری شب گذشته را،
آسوده در میانه ی میدان،
به خواب رفته است.
و چراغ،
در حالت احتیاط،
زرد مانده است ...
اینجا،
در این تلاطم پر دود،
ما عابران پیاده،
جواز عبور را،
با گام استوار خویش،
رقم می زنیم ...
گامی که،
گرچه بر سپید و سیاه،
ولی
رو به جلو،
رو به عبور می نهیم.
!!

 

 

 

 

هنوز از عصب هامان،
فرو ننشسته،
فشار دستی که به عهد فشردیم..
از لب هامان،
هنوز بار نبسته،
چین لبخنده ای که بر پیمان گشودیم...
چه بودی تو؟!
ای یار!!!
که این گونه نابه کار،
عهد را،
تیشه بر دست زدی و
نیشتر به لب !!!
....

 

 

 

 

« از شیطان پوزش می طلبیم : نباید فراموش کنیم که ما فقط یک طرف داستان را شنیده ایم ؛ تمام کتابها را خدا نوشته است! »

                                                                                    "ساموئل باتلر"

 

 

 

 

 

و خدایی که در این نزدیکی نیست...
!!

 

 

 

 

اینگونه به اصرار چه می کنید؟
می خواهید به این جنازه٬
حالی کنید که مرده؟!
حرص نخورید٬
می داند!
برای همین هم مرده!!
...

 

 

 

 

ناراحت کننده  ترین بخش مراسم تدفین،
رستورانه!
جایی که همه ی اونایی که تا یک ساعت پیش،
تو سر و صورتشون می زدن!،
راجع به کیفیت غذا صحبت می کنن!!...