یک شب، آهسته، به خوابم پا گذاشتی.. و من، چشمانم را ، به طنین قدمهایت دوختم... . . . آن شب، چشمان دوخته ام را نشکافتم ... . . . و امشب، هزار سال است، که دیگر هیچ چیز نمی بینم... حتی خوابی که تو، آهسته به آن پا بگذاری...
فلیزپی
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1385 ساعت 04:54 ق.ظ