۱.

از کرده ی خود مستی!هان؟!
جام سرخ رنگ عیشت،
از خون چندین چون منی،
آکنده است!
کدامین اهریمن فرتوت را فرمان می بری؟
یا که خود،
سرشت کدامین اهریمن پرشقاوتی،
در قالب آدمی؟!
تاریخ،
سرشار از چون تو نابه کارانیست،
که با نیرنگ و پلیدی از هستی بهره می برند،
و آنگاه که بایدشان
دستی از آستین موعودشان برآید،
نا به کارانه به پوزخندی بسنده می کنند..
و بدین سان نفرین ابدی ِ تنی،چندی و یا امتی را بر گرده می کشند...
نفرین هستی،
توشه راهت!
ای هیمه ی دوزخ! ...

 

 

۲.

از چه اینگونه خشنود و نابکار،
کرده خویش را به پا کوبه برخاسته اید؟!
اینجا که جز آوای  تبیره سیلی بر تهی گاه گوش،
ضرباهنگ دیگری به راه نیست!
اینجا که قاضی شهر،حکم را،
جز به خونابه و زخم ،شیوه ایی دگرگونه نمی داند!
و داروغه سزای بدحجابی را،
معجر از سر فرو می کشد،
که مبادا پاکی از رونق و اعتبار افتد! ....

 

 

 پ.ن: سردار احمدی مقدم! خیالت راحت، این عکس در روزنامه چاپ نمی شود

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد