خدا را دیدم،ایستاده بر سر قبری و آرام می گریست.روی سنگ قبر نوشته بود:"مردی که گمان می کرد خداست"
چی می خواستی بگی؟ من برداشت جالبی داشتم.
هان بپا شو در جوار یارها صف به صف سردارها بر دارهااین شده حکم همه بیدارها تازیانه، داغ و شلاق و درفشمینشیند بر تن و بر پیکر هشیارهاجرم دانشجو شده رذل و محارب با خدااین چنین است محکم جبارها هر نویسنده شده نسل برانداز نوینتو ببین این خفت غدارها! موی زن گشته است شمشیری کنونمیکشد بر خون زنان شرارها رزم و جنبش رسم و راهش یکدلی استیکدلی باشد طریق جملگی دلدارها اشرفم باشد نشانی سر بلندبوسه بر خاکش زنند زوارها فصل خیزش گشته یاران، هان بپاهان بپا شو، هان بپا شو درجواریارها
چی می خواستی بگی؟ من برداشت جالبی داشتم.
هان بپا شو در جوار یارها
صف به صف سردارها بر دارها
این شده حکم همه بیدارها
تازیانه، داغ و شلاق و درفش
مینشیند بر تن و بر پیکر هشیارها
جرم دانشجو شده رذل و محارب با خدا
این چنین است محکم جبارها
هر نویسنده شده نسل برانداز نوین
تو ببین این خفت غدارها!
موی زن گشته است شمشیری کنون
میکشد بر خون زنان شرارها
رزم و جنبش رسم و راهش یکدلی است
یکدلی باشد طریق جملگی دلدارها
اشرفم باشد نشانی سر بلند
بوسه بر خاکش زنند زوارها
فصل خیزش گشته یاران، هان بپا
هان بپا شو، هان بپا شو درجواریارها