ببین خداهه!
تا تو به داد من برسی،من به تو رسیدم!



ok؟؟





این دیوان حافظ٬عزیزترین عیدی بود که تا حالا گرفتم.


برات باز کردم٬این اومد:




از من جدا مشو که توام نور دیده‌ای               آرام جان و مونس قلب رمیده‌ای
از دامن تو دست ندارند عاشقان                  پیراهن صبوری ایشان دریده‌ای
از چشم بخت خویش مبادت گزند از آنک        در دلبری به غایت خوبی رسیده‌ای
منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان          معذور دارمت که تو او را ندیده‌ای


                    آن سرزنش که کرد تو را دوست حافظا

                    بیش از گلیم خویش مگر پا کشیده‌ا






پ.ن۱:اینم عکسش از نزدیک.


پ.ن۲:باشه؟









4 ساله دستش ...*ی شده،
به هرچی هم میرسه،یه دستی بهش می کشه!





پ.ن: کاملا درسته،اون ...* همون گه ِ(به ضم گ)!














من همان پیغمبر کذابم که جزوه می گفت.
ایمان بیاورید!!







 

 

 ما که می دونیم آخر قصه چی شده.
بذار دیگران تعریفش کنن!!...