یه نوازنده دوره گرد داره آکاردئون می زنه و می خونه.یکی از پنجره های طبقه بالا باز میشه و یکی٬یه بسته که توش یه هزار تومنی مچاله شده اس٬پرت می کنه برای نوازنده .
دیگه می تونم صورتش رو ببینم.پیرزنیه با یک جفت چشم آبی و پوست سفید ،بقایایی از یه زیبایی از دست رفته.
آهسته میگه:ترکی..ترکی بزن.
ونوازنده شروع می کنه.
چیزی که می زنه آهنگ رقصه،
ولی به پیرزنه که نگاه می کنم،
داره همینطور می لرزه و گریه می کنه...
فک میکنی یاد چی افتاده ؟