دانه را که خاک کردم،

              آسمان وسوسه رعد گرفت

                و باران سبزش کرد

                  و باد نوازشش کرد

           و در آخرین لحظه نور،نگاه سبزت جوانه زد ...





-   به خدا اعتقاد داری؟
+  نه.ولی ازش می ترسم!






و خدایی که در این نزدیکیست ؟؟

.

.

.

؟؟؟






GOD,

Don't eat me! plz!






"من این جزیره سرگردان را

از انقلاب اقیانوس و انفجار کوه گذر داده ام،

و تکه تکه شدن،

راز آن وجود متحدی بود که از حقیرترین ذراتش

آفتاب به دنیا آمد ..."



 پ.ن:تازه معنی این شعر فروغ رو فهمیدم!







گاهی هم برای زندگی کردن ٬باید عاشق پیاز شد!!








از وقتی گوسفندهایم مرده اند،
دیگر هیچ آیه ای بر من نازل نمی شود.

...







ببین خداهه!
تا تو به داد من برسی،من به تو رسیدم!



ok؟؟





این دیوان حافظ٬عزیزترین عیدی بود که تا حالا گرفتم.


برات باز کردم٬این اومد:




از من جدا مشو که توام نور دیده‌ای               آرام جان و مونس قلب رمیده‌ای
از دامن تو دست ندارند عاشقان                  پیراهن صبوری ایشان دریده‌ای
از چشم بخت خویش مبادت گزند از آنک        در دلبری به غایت خوبی رسیده‌ای
منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان          معذور دارمت که تو او را ندیده‌ای


                    آن سرزنش که کرد تو را دوست حافظا

                    بیش از گلیم خویش مگر پا کشیده‌ا






پ.ن۱:اینم عکسش از نزدیک.


پ.ن۲:باشه؟









4 ساله دستش ...*ی شده،
به هرچی هم میرسه،یه دستی بهش می کشه!





پ.ن: کاملا درسته،اون ...* همون گه ِ(به ضم گ)!














من همان پیغمبر کذابم که جزوه می گفت.
ایمان بیاورید!!







 

 

 ما که می دونیم آخر قصه چی شده.
بذار دیگران تعریفش کنن!!...

 

 

 

 

 

..... 

 

پ.ن:سیب زمینی ِ بی حیا!!

 

 





خاطره می گذرد،
ومیان شلوغی تاریک خیابان های روزمرگی گم میشود.
خورشید فردا با غروب طلوع می کند.






یه ظرف٬پر از موش!




جناب یوزی بلاگستان یه بازی راه انداختن به اسمه "هنوز چقدر کودک هستیم "
"در این بازی باید خاطراتی تعریف شود که آبشخور ذهنیتش از ذهن توسعه نیافته کودکی ما سرچشمه می گرفته است"

بنابراین،

Just for yoozi! :D


1)
4-5 ساله که بودم، کیهان بچه ها تنها مجله ایی بود که برایه بچه ها چاپ میشد.ظاهرا نویسنده هایه داستانهاش هم علاقه خاصی به گوزن داشتن.
چون خیلی ازشخصیت های داستانهاش گوزن بودن.اولین باری که این کلمه رو خوندم،از داییم پرسیدم که این گ َوَزنه یا گووزَن؟ اونم که همیشه دنباله آموزش صحیح به من بود(!) گفت گووزَن درسته.گ َوَزن یه حیوونه دیگه اس!
منم همیشه گوزن رو میخوندم گووز-َن(gooz-an)،و همش هم به دیگران می خندیدم که چقدر بیسوادن که نمیدونن حیوونی معروفتر از گ َوَرن،به اسمه گووزَن هست!


2)
همون موقع هایی که خوندن یاد گرفته بودم،یه سفری رفته بودیم شمال.تو مسیر من همش یه جمله میدیدم رو تابلوها "بادنده سنگین حرکت کنید"!
بعد از کلی خجالت کشیدن و سرخ و سفید شدن،گفتم این آقا پلیسا چقدر بی تربیتن،آخه یعنی چی باد نده،سنگین حرکت کن؟!
همه هم تایید کردن که بله! چه بی ادبن!
هیشکی هم چیزی نگفت.منم تا چندین سال بعدش فکر می کردم این همون "باد نده،سنگین حرکت کنید"ه!


3)
اون زمان که کیوی تازه اومده بود تو بازار،یه روز رفتیم خونه پدر بزرگم.طبق ِ معمول رفتم سره یخچال که از ترشیهایه مادر بزرگم کش برم،که دیدم یه ظرفه پر از موش تو یخچاله!
گلاب به روتون! روم به دیوار(!) حالم همونجا به هم خورد.همون داییه مذکور(!) اومد پرسید چی شده؟ گفتم یه چیزی مثله موش تو یخچالتونه!
اونم بی انصافی نکرد و گفت "آره! موشها رو با تله گرفتیم،دست و پاهاشون کنده شده،برایه اینکه تا آشغالی بیاد ببرتشون،پشه دورشون جمع نشه،گذاشتیمشون تو یخچال"!
خلاصه تا چند سال بعدش من لب به کیوی نمیزدم!





پ.ن:


پت جون،خزان نوشت،علی و هرکی دیگه که دوست داره رو به بازیه "هنوز چقدر کودک هستیم "دعوت می کنم.







 

 

به دنبال بحران مالی و اقتصادی در جهان،
بهای هر "انسان"، کاهش قابل توجهی یافت!
.... 

 

 

 

,GOD
?are you sick 

 

 

 

 

شکیبایی shakibai

 

 

بودی که آمدم

     با واژه واژه های شوق «در آستانه ی پر عشق» ایستاده بودی

با لبخندی ناگزیر که از کبودی لبها و سپیدی دندانها تراوش می کرد

و در ازدحام بی تفاوت شهر گم می شد

                   «آن سان صبور،

                             سرگردان».

می شناختمت اگرچه، ولی نه این گونه که اکنون

     انبوه چشمها که در سکوت «پری خوانیِ» تو

              مبهوت و بی صدا در هم تنیده می شوند

                        و حجم پر تلاطمی از آه که از سینه عبور می کند ...

 

بودی که آمدیم

          آن سان غریب و آشنا

                   که انگار هزار ساله ای

                             و با تو هزار ساله خواهیم شد ...

-       آنجا،

«در آستانه ی پر عشق» ایستاده بودی

              با همان لبخند ناگزیر

                        بر چهره ای آزرده از شکیباییِ درد ...

و اکنون،

     که آهسته از امتداد نگاهت عبور می کنیم،

همچنان ایستاده ای

          بی هیچ لبخندی اما ...

                        «در آستانه ی فصلی سرد».

 

 

 

 

 

 

خیلی کار بدی کردی مُردی.
خـــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــلــــــــــــــــــــــــــی!

 

 پ.ن:

شعر دلم گرفته از فروغ-با صدای مرحوم شکیبایی از آلبوم "پری خوانی"

ترانه نگاه کن در آلبوم "پری خوانی" از حسین بختیاری

 

 

 

 

خداهه،
اینو شنیدی:
"الملک یبغی مع الکفر و لا یبغی مع اظلم "
..
؟؟؟
.
.
بهتره یه کم بیشتر حواست به مُلکت باشه!

 

 

 

 

دستهایم را در آغوشم پنهان کرده ام
ونشسته ام رو به بوم خالی و زل زده ام به پهنه سفید...
شاید در انتظارمعجزه ایی، بیهوده تر از تکرار...
از تکرار دل خوشی ندارم.
انگار خدا هم دیگر اصراری به اثبات حقیقت ندارد!
....
.
.
.
فقط خواستم بگویم،
2 درخت با فاصله یک انسان،
گیرم که برگهایشان به هم نمی ساید،ریشه هایشان که در هم تنیده است!

 

 

 

 

تمام دنیای بی تو،
پر است از آدم هایی،
که والاترین و پر احساس ترین واژه هایشان را،
حتی ذره ایی،
یارای شعر شدن نیست! ...

 

 

 

 

دلم کوچک می‌ شود،
دلم گم می ‌شود
دلم تمام می شود...
آن وقت تازه درد دل هایم شروع می شود
و بعد
هیچ گوشی نیست که جای دلم را پر کند...

 

 

 

 

آخرش انقدر کش میام که پاره میشم!
تیکه تیکه میشم.
می دونم!

 

 

 

 

 

 

گفتند:
 -آنک بهار!
 خندیدیم.
 گونه بر بوسه سپردیم و جامه بر تن نو کردیم...
 آویز روزشمار را رقمی افزودیم
            و نیز عمر از کف شده را ...
کسی ولی آیا در آن خانه کاهگلی نیز باور می کند که بهار آمده باشد،
آنجا که درخت گوشه حیاط هم از ترس آنکه مبادا کودکی یتیم،بهار را بفهد،امسال را شکوفه نداد...

؟!

 

 

 

 

برای ثبت در تاریخ!! :

سقف زدن و بتن ریزی،با حضور فعال پت و مت!

 

 

 

 

 

TAVALOD

 

امروز،

Albin zollinger (نویسنده) متولد شد.
وینستون چرچیل،درگذشت (1965).
Chharles F. دوک Berry.پسر پادشاه فرانسه متولد شد(1778).
Elisabeth Achelis مخترع تقویم جهانی،متولد شد(1880).
همفری بوگارت متولد شد.
در کالیفرنیا،طلا کشف شد.
سالوادور دالی درگذشت.
جرج ارول درگذشت.
قلمرو پادشاهی لیختن اشتاین،توسط امپراطور رم تشکیل شد.
دانمارک،جزیره ویرجین رو به آمریکا فروخت.
در سال 638 میلادی،تقویم اسلامی شروع شد.
و ...

من 9131 روزه شدم!

 

پ.ن: فیلم کوتاهی از رویدادهای امروز در تاریخ

 

 

 

 

آی آدمها که در ساحل نشسته شاد و خندانید،
یک نفر، نه
صد نفر،‌ نه
ایران،
دارد می سپارد جان...

!!!

 

 

 

جدیدا آهنگ که می ذارم،هی می زنم بره جلو،سر اصل مطلب!

...