حلبی: اگه خراشی وارد بشه،نه وفایی و نه ...
گالوانیزه: با خراش!،یک لایه اکسیدِ روی دوباره رویِ آهن را می پوشاند و سال ها همین طور می مانند...
!!!
پسر نوح به خواستگاری دختر هابیل رفت.
دختر هابیل جوابش کرد و گفت:نه ، هرگز همسریم را سزاوار نیسیتی ، تو با بدان نشستی و خاندان نبوتت گم شد.
تو همانی که بر کشتی سوار نشدی ،خدا را نادیده گرفتی و فرمانش را .به پدرت پشت کردی ،به پیمان و پیامش نیز.
غرورت غرقت کرد .
دیدی که نه شنا به کارت آمد و نه بلندی کوه ها!
پسر نوح گفت: اما آنکه غرق می شود خدا را خالصانه تر صدا می زند. تا آنکه بر کشتی سوار است. من خدایم را لابلای توفان یافتم ،در دل مرگ و سهمگینی سیل.
دختر هابیل گفت: ایمان پیش از واقعه بکار می آید . در آن هول و هراسی که تو گرفتار شدی هر کفری بدل به ایمان می شود. آنچه که تو بدان رسیدی ایمان به اختیار نبود ، پس ِ گردنی خدا بود که گردنت را شکست.
پسر نوح گفت: آنان که بر کشتی سوارند امنند و خدایی کجدار و مریض دارند که به بادی ممکن است از دستشان برود. اما من آن غریقم که بچنان خدایی رسیدم که با چشمان بسته می بینمش و با دستان بسته نیز لمسش می کنم . خدای من چنان خطیر است که هیچ توفانی آن را از کفم بیرون نمی برد.
دختر هابیل گفت: باری تو سرکشی کرده ای و گناه کاری . گناهت هرگز بخشیده نخواهد شد.
پسر نوح خندید و گفت: شاید آنکس که جسارت عصیان دارد شجاعت توبه نیز داشته باشد. شاید آن خدا که مجال سرکشی داد فرصت بخشیده شدن هم داده باشد ! دختر هابیل سکوت کرد و سکوت کرد و آنگاه گفت: شاید پرهیزکاری من به ترس و تردید آغشته باشد . اما نام عصیان تو دلیری نبود. دنیا کوتاه است و آدمی کوتاه تر. مجال آزمون و خطا نیست.
پسر نوح گفت: به این درخت نگاه کن. به شاخه هایش . پیش از آنکه درخت به نور برسد ، پاهایش تاریکی را تجربه کرده اند. گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد .گاهی برای رسیدن به خدا باید از پل گذشت...
من اینگونه به خدا رسیدم راه من اما راه خوبی نیست ، راه تو مطمئن تر ، دختر هابیل!
پسر نوح این را گفت و رفت دختر هابیل تا دوردست ها تماشایش کرد و سالهاست که منتظر استو سالهاست که با خود می گوید: آیا همسریش را سزاوار بودم!
-عرفان نظرآهاری-
من و تو نزدیکیم
گاه به یک پلک زدن ،
خواب تو را می بینم.
فاصله بین خیالم با تو،
کمتر از یک خواب است.
من و تو هر دویمان عاشق یک راز غریبیم
که پنهان مانده است:
دوست من در پس آینه تنها مانده است
در خیال آینه بودم
که بی مقدمه از هم ترک بر داشت
و رؤیای تو از گوشه ای آرام،
ز ترس شیشه خرده های خیالم قدم بر داشت.
...
و چه می شد اگر این آینه از هم ترکی بر می داشت
و من و تو ؛
من و تصویر نجیبم!،
دل به هم می دادیم
که عاشق خود بودن چه قدر آسان است !!..
معاویه(بهش فحش نمی دم) می گوید:
"دهان منتقد را باید پر کرد.یا با خاک،یا با زر.که در هر دو حالت،خفه خواهد شد!!"
.
.
.
و تاریخ،تکرار می شود....
ببین!
این تویی...
- الو؟
-سلام
-تویی؟چه عجب! خوبی؟ خوشی؟ چند وقته زنگ نزدی؟ می دونی چقدر منتظر بودم؟ تو این مدت این قدر احتیاج داشتم با یکی حرف بزنم. همه حرف ها مونده تو دلم. تو سرم هم یک عالمه فکر و خیاله. مثل همیشه احتیاج داشتم یکی بیاد و کمکم کنه. همش می گفتم پس تو کی زنگ می زنی؟خوب حالا بگو بینم به نظرت چی کار کنم؟بین این دو راه که می گم کدوم انتخاب کنم بهتره؟باشه؟... الو؟...اونجایی؟...الو.. الو..
-..
خانهی من در انتهای جهان است
در مفصل ِ خاک
و
پوک
با ما گفته بودند:
"آن کلام ِ مقدس را
به شما خواهیم آموخت
لیکن به خاطر ِ آن
عقوبتی جانفرسای را
تحمل میباید ِتان کرد"
عقوبت ِ جانکاه را چندان تاب آوردیم
آری
که کلام ِ مقدس ِمان
باری
از خاطر گریخت !!.....
-سلام!!
-سلام!
-آقا یک کیلو چای لطف می کنید.
-رو چشمم!!
-سلام!
-سلام!
-آقا یه مثقال زعفرون می خواستم.
-حتما. چند لحظه صبر کنید.
-سلام!
-سلام!
-ببخشید یک کیلو صداقت می خواستم!
-یک کیلو!!!
...این که خیلی زیاده...
-پس یه مثقال بدین!
-حالا این شد یه چیزی اما...
-اما چی؟
-خیلی وقته تموم کردیم.
-کی میارید؟
-دیگه نمیاریم.آخه این روزا مشتری نداره....
اول که
دوست جون عزیز که امروز اینجانب رو از بی حالی در آوردین و کله ی صبح،پیشنهاد جمشیدیه دادین،کمال تشکر را دارم !!
جدآ خیلی خوش گذشت.خصوصآ که وسط هفته بود و خلوت بود.
البته بماند که اون فواره هه که نمی دونم از کجا پیداش شد ، تشریف آوردن سمت ما،و جنابعالی جا خالی کردین و من تا نیم ساعت،داشتم چکه می کردم!!
فکر کنم زیر سر خودت بود.چون این فواره ها،اینجوری آدم رو خیس نمی کنن.
داشته باش ، واسه دفعه ی بعد!!
.
.
.
.
.
.
و شما آقایون محترم!!
ممنون بابت تعقیب و گریز امروزتون!
خوش گذشت.
به شما هم خوش گذشت.نه؟؟
آخه 5 بار از میدون انقلاب تا چهار راه ولیعصر+ فرعی ها ، راه رفتن و این مغازه به اون مغازه کردن،اونم تو هر مغازه ای 100 بار رفتن،یکم ضایعه.نه؟
آخرش هم خوب پیچیده شدین .
امیدوارم یه مدرکی چیزی همراهتون بوده باشه،که کمتر علاف شده باشین!!
فقط یه چیزایی رو یادتون باشه!
دفعه ی دیگه که خواستین یکی رو دنبال کنین و آمارش رو بگیرین،اینقدر تابلو نباشین،مردم رو هم عین خودتون خنگ فرض نکنین!!
یه چیز دیگه!
اگه احیانآ لیست کتابایی که خریدم رو می خواین ،دفعه ی دیگه تعارف نکنین.بیاین از خودم بپرسین.از سر و کوله این و اون هم بالا نرین!!
مردم 1000 تا مصیبت دارن.شما هم آویزونشون میشین.
السلام علیکم٬ورحمة الله وبرکاة!!
تو این مملکت گل و بلبل،شادی معنا نداره....همه چی با مرگ و غم و مصیبت شناخته می شه....حتی ایام سال....
مردم،عاشق تو سرزدن وسر و کله خونی کردنن...هرکی بیشتر خون از سر و کله اش بزنه بیرون و بیشتر بمیره!!،مسلمون تره و به خدا نزدیکتر!!....
مردم نصف عمرشون رو به خاطر اینکه فلانی مرد و اون یکی شهید شد ودست فلانی تو دماغش گیر کرد،و اینجور مسائل ، به عزاداری می گذرونن ....
توی عروسی ها هم تسبیح میاندازن و اگه خدایی نکرده،چشم جناب داماد،قبل از خوندن خطبه عقد،به یه تار موی عروس خانم بخوره،طلب استغفار وتوبه می کنن و 40شبانه روز،سر به بیابون میذارن که
آی فغان!!من گناه کردم..یکی بیاد منو ببخشه......(اینو شخصآ باهاش طرف بودم)
تویه همون مراسم عزاشون هم،ممکنه توی مسجدش،هر لحظه بخاری آتش بگیره و به طور
خیلی خیلی عادی،درها به روی مردم داخل مسجد بسته بشه !!و عده ای از مردم فداکار و جان بر کف،اون تو بمونن،تا کارشناس های محترم،بتونن بررسی کنن،ببینن از نظر علمی،اونایی که اون تو موندن،چه واکنشی نشون میدن؟!
خب البته این مسئله خیلی عادیه و کاملآ دست تقدیره ....!!!
چونکه مثلآ اگه کولر هم بود،ممکن بود همین اتفاق بیفته.البته از نوع گازی باشه بهتره،که کولر آبی هم کارسازه!!
اما گازی بهتر،سریعترعمل می کنه،و 2 کاره هم هست!!!...
اینطوریه که،جنبه ی عزا رو هم ندارن!!!!!
و البته،ایران می تونه،و باید فعالیتهای هسته ای داشته باشه،
و این شدنیه..!!....
خلاصه اینجا،شادی و خنده و دور هم جمع شدن و خوندن و موسیقی،حرومه و کفاره داره!!...
(اگه موسیقی و خوندن،جهت مداحی!! استفاده بشه،هر قدر هم متن و موسیقیش در بلاد کفر ساخته شده باشه،ایرادی نداره،و کاملآ مطابق شرعه و حتی شنیدنش ، ثواب داره!!(اینجاس که آدم یاده مداحیه اون ملا هه،تو شهر قصه می افته!!.....ملا می گه ثوابه!) )
تو دین این کشور،فقط تو سر زدن و مرگ جایزه،و بقیه کارا حرومه!!
پس،
به پوستین گوسفندان در آیید و بع بع کنید،
باشد که رستگار شوید !
اگه سیبی که بهم دادی٬کِرمو بود٬
مطمئن باش تا ته نمی خورمش.
میندازمش دور!!!
....