آرزوهایم را که چال کردم،
باران گرفت.
وباد
سبزش کرد.
و تو مانند سیبی سرخ،
ناگاه،
بر سرافرازترین
شاخه آن روییدی..
و به کوتاهی ِ دستان پر از خواهش من خندیدی!
این بار که از اوج تمنا
به جنون می افتم،
بی شمارین باریست،
که در حسرت چیدنت
و بوییدنت،
زمینگیر می شوم..
می ترسم
می ترسم،
مبادا کلاغان به بادت دهند!
با تیر کمون کلاخا رو بزن D:
بار اولمه که میام . اما شعرت باعث شد مکث کنم و بخونمش.
به امید دیدار.
م.فق باشی
سلاااام
خیلی قشنگ بود...
موفق باشی و به همه آرزوهای قشنگت برسی
تا بعد