در دیاری که
دل مردمش
از شک به هم لبریز است،
در دیاری که
گل زینتی اش خشخاش است،
پونه بودن سخت است!..
در دیاری که
همه دزد و دغل باز و
ریاکار و کثیفند،
همه بی همه چیزند،
همه ابلیس اند،
آن که از عشق سخن می گوید،
بوف نفرین شده ای،
بدبخت است!
سخت است!
سخت است....
سخت بودن از خود آدمه اکه بخوای نخوای نیست و نمی مونه نیست از هموناست که هست ربطی هم به تو نداره...!
آره آدم گیج می شه حتی نمی فهمه چی می خونه به همین سختی!
در دیاری که بین تلخ . شیرین مرزی وجود ندارد ...
آری٬ سخت است...
به من بگو ای سیاه جامه غزل بانو ... تو را چه بر سر آمده است ؟ ...
سلام
ممنون سرزدی.لینکتو گذاشتم وبلاگم.دوست داشتی و قابل دونستی آدرس وبلگمو بذار تو وبلاگت.از تبریکت هم ممنون...
<<عشق رضایت از خود است>>