داربست های فلزی
درون لوله های تو خالی اشان
نجواهای دل پسر روستایی را
هیچگاه از خاطر نمی برند

دختر روستایی بر پای دار قالی
عاشقانه می خواند

سقوط
اینک کهکشانش خاموش گشته

نمی دانم از بلندی داربست های ساختمان بود
یا پستی این سگان مست کور تاجدار!

دختر روستایی سیاه پوش
پسر روستایی زیر کفن سرخ خاموش

بیایید و نظاره کنید
از این چرک خون٬ نیز مگذرید
و تا خرخره بمکید
تا باقی بقای کیشتان
و تلخی کشنده ی نیشتان گردد

ای ضحاکان ماردوش
قیچی هاتان را بیاورید
این پسر برهنه است
مگر نمی بینید که
سینه ی سفیدش
بر نامحرمان باز است

زمین ذهن شما بر کدام مدار بی منطق می گردد
که چنین می کنید
و باکیتان نیست
تمام نداشته های ما
کوتاهی جامه ی دخترانمان بود
که کامل گردید
قبول حق باشد
...!!

عدالت



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد