میگم خدا پدر بانیای ِ این ولنتاین رو بیامرزه!
اگه اینا نبودن ما ملت عاشق پیشه چه خاکی تو سرمون میریختیم !

 

 

 

 

دین و خدایتان٬ارزانی خودتان٬
که ابن ملجم اید٬ در پوستین علی!!!
...

 

 

 

 

"  فرصت تردید نداری، زندگی کن!  "

پس تردیدها رو چیکار کنم؟؟

 

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

 

 

 

به زبانم آمد که بگویم اندکی آرامتر٬
که بست و رفت.
   -  دیرگاهیست من این زندگی را با دستان بسته به دوش می کشم   -
فقدان را در اندیشه مرهمی توانستن یافت،
دردا از این گره،
که هیبتش از پس مرگ نیز پیداست ...


 

شاعر که گفت :-می آیم!،
                      می آیم و آستانه پر از عشق می شود ..." ،
قناری از خواندن ایستاد،
که مبادا نسنجیده آواز سر داده باشد!

 

من این درد را
-اکنون-
می فهمم  .... 

 

 

 

 

 

پارسال همین موقع نوشتم: 

"آن قدر آرزو ندارم،
که شمع‌های شما،
 کِی تاب این همه دمیدن را؟
زندگی،
با این همه ،
11/4 ،
گیرم چند عمر دیگر هم پر
خوش بینانه هم که نگاه کنم ،
یک آن،
رگه‌ی سفید بین موها                             
که ندارم هنوز،
برپیشانی،
می دمد
آن‌قدر آرزو ندارم ... "

 

هنوز هم آن‌قدرها آرزویی ندارم!

 

 

پ.ن: با همه ی اینا٬بهترین و غیر منتظره ترین روز تولدم بود!