کارش این بود که از صبح تا شب...
و شب تا صبح....
رو زمین بگرده٬
اشکای خدا رو جمع کنه..
بعدش
بره دشتش٬
گلای سرخش رو اشک خدا بده،
تا فردا
برای دور شدن از دشتش،
بهونه ای داشته باشه
...

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
نینا پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1384 ساعت 09:32 ب.ظ http://n1na.blogsky.com

مگه حتما بهونه لازمه؟

سفر کرده پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1384 ساعت 09:41 ب.ظ http://safarkarde.blogsky.com

کار من شده سخت گرفتن ..... ماندن ..... نرفتن و نرسیدن...
راست میگفت .....
زندگی شاید همین باشد
زیباستی عزیز

دختری که هیچ کس و جز تو نداره پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:22 ب.ظ http://banooyemah.blogsky.com

مسافری هستم به مقصد بهشت َ در این سفر به دنبال هم راهی میگردم که همسفر م باشد . همسفری متفاوت از دیگران با تفکر بالا و اهل علم و دانش با کوله باری از معرفت که همراهی ام کند شاید در این سرزمین یافتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد