بودم،
نبودی!
"یکی بود، یکی نبود"
همانجا بودی;
"زیر گنبد کبود"
همه بد شده بودند;
"غیر از خدا"
تنها بودم!
"هیچکس نبود"
و تو آمدی;
"آن مرد آمد"
خسته بودم،که آمدی;
"آن مرد، در باران آمد"
-می بینی؟!
این همه مشق نوشتیم،
قصه خواندیم!
...
اما ببین!،
قصه هنوز شروع نشده!
"یکی بود یکی نبود..."
ازان - قصه هزار ویکیمین شهرزاد - خوشم امد . بسیار و بسیار ...گرچه دهزاده ام.
ممنون حضور... سبر بمانی.
سلام
یکی از مطالبتان را با لینک وبلاگتان گذاشتم
خیلی وبلاگ جالبی دارید...
از لینک فرندز به اینجا رسیدم. به همون پست دهم آذر. می دونی حتی توی کتاب های خدا هم مطالبی به نفع شیطان وجود داره و در دفاع ازش؛ و توی کتاب های مردان خدا!
اگه درست یادم باشه نظرات حلاجه و برای من که حداقل بسیار جالبه!
اگه این یکی بود یکی نبودها ٬ نبود ٬ توی قصه ی اخری می پوسیدیم!