این دیوان حافظ٬عزیزترین عیدی بود که تا حالا گرفتم.


برات باز کردم٬این اومد:




از من جدا مشو که توام نور دیده‌ای               آرام جان و مونس قلب رمیده‌ای
از دامن تو دست ندارند عاشقان                  پیراهن صبوری ایشان دریده‌ای
از چشم بخت خویش مبادت گزند از آنک        در دلبری به غایت خوبی رسیده‌ای
منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان          معذور دارمت که تو او را ندیده‌ای


                    آن سرزنش که کرد تو را دوست حافظا

                    بیش از گلیم خویش مگر پا کشیده‌ا






پ.ن۱:اینم عکسش از نزدیک.


پ.ن۲:باشه؟





نظرات 1 + ارسال نظر
... پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:57 ب.ظ

خب...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد