-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 شهریورماه سال 1384 16:18
آدمها به شوخی به سوی قورباغه ها سنگ پرتاب می کنند اما قورباغه ها کاملاً جدی می میرند. (erich fried)
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 شهریورماه سال 1384 16:14
ممکنه آدم وقت غروب٬طوری به آسمون نگاه کنه٬ که گرفتگیه غروب٬ تو چشماش نیفته؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 12:40
حلبی: اگه خراشی وارد بشه،نه وفایی و نه ... گالوانیزه: با خراش!،یک لایه اکسیدِ روی دوباره رویِ آهن را می پوشاند و سال ها همین طور می مانند... !!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 12:37
می خواست پرنده باشد، انسان نشد!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 12:32
صفحه رو که باز می کنی،یه دست،محکم می خوره تو صورتت! !!Access Denied
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 شهریورماه سال 1384 23:27
مردم مردی مرد مردیم مردید مردند . . و زندگی،ادامه دارد!!...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 شهریورماه سال 1384 23:25
خسته شدم ٬ بس که دلم دنبال یک بهونه گشت .... !!!!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 شهریورماه سال 1384 23:22
پسر نوح به خواستگاری دختر هابیل رفت. دختر هابیل جوابش کرد و گفت:نه ، هرگز همسریم را سزاوار نیسیتی ، تو با بدان نشستی و خاندان نبوتت گم شد. تو همانی که بر کشتی سوار نشدی ،خدا را نادیده گرفتی و فرمانش را .به پدرت پشت کردی ،به پیمان و پیامش نیز. غرورت غرقت کرد . دیدی که نه شنا به کارت آمد و نه بلندی کوه ها! پسر نوح گفت:...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1384 02:46
" ما می گیم خر نمی خوایم٬ پالون خر عوض می شه!" قالیباف شهردار شد!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1384 16:16
-.... -ببین دوست من! ما اینجا تولیدی نمکدون داریم ... فقط میسازیم تا بشکوننش !!! میگن خیلی صفا داره آدم نمکدون بشکنه ! اونم نمکدونهای تولیدی ما !!! ولی این روزا دیگه نمکدون شکستن هم خیلی ها رو ارضا نمی کنه !!! تا دست نمک ساب رو خورد نکنن شبا خواب به چشمشون نمیاد ... قراره یه شرکت معروف دستامو بیمه کنه ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1384 16:12
-این چیه؟؟ -کپسول سولفات روی. بخور زرافه شی!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1384 16:11
دلم،برای دلم که اینقدر می سوزد،می سوزد!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1384 16:07
-بخند،تا دنیا به روت بخنده!! . . . مگه ما مسخره دنیاییم؟؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1384 16:01
دســتی ز کرم به شـــانه ما نـزدی بالــی بـه هــوای دانــه مــا نــزدی دیری است دلم چشم به راهت دارد ای عشـــق سری به خانه ما نزدی (قیصر امین پور)
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1384 16:00
من و تو نزدیکیم گاه به یک پلک زدن ، خواب تو را می بینم. فاصله بین خیالم با تو، کمتر از یک خواب است. من و تو هر دویمان عاشق یک راز غریبیم که پنهان مانده است: دوست من در پس آینه تنها مانده است در خیال آینه بودم که بی مقدمه از هم ترک بر داشت و رؤیای تو از گوشه ای آرام، ز ترس شیشه خرده های خیالم قدم بر داشت. ... و چه می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 15:53
تمام نشو، تمام باش!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 15:39
معاویه (بهش فحش نمی دم) می گوید: "دهان منتقد را باید پر کرد.یا با خاک،یا با زر.که در هر دو حالت،خفه خواهد شد!!" . . . و تاریخ،تکرار می شود ....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 15:38
ببین! این تویی... - الو؟ -سلام -تویی؟چه عجب! خوبی؟ خوشی؟ چند وقته زنگ نزدی؟ می دونی چقدر منتظر بودم؟ تو این مدت این قدر احتیاج داشتم با یکی حرف بزنم. همه حرف ها مونده تو دلم. تو سرم هم یک عالمه فکر و خیاله. مثل همیشه احتیاج داشتم یکی بیاد و کمکم کنه. همش می گفتم پس تو کی زنگ می زنی؟خوب حالا بگو بینم به نظرت چی کار...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 15:26
خانهی من در انتهای جهان است در مفصل ِ خاک و پوک با ما گفته بودند: "آن کلام ِ مقدس را به شما خواهیم آموخت لیکن به خاطر ِ آن عقوبتی جانفرسای را تحمل میباید ِتان کرد" عقوبت ِ جانکاه را چندان تاب آوردیم آری که کلام ِ مقدس ِمان باری از خاطر گریخت !!.....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 15:12
غبار پنجره از خاک نیست. از اندوه است! می دانم، از اندوه است...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 15:12
انشتین فیزیکدان بزرگ قرن بیستم میگه: دو چیز هست که بینهایت است، یکی وسعت کهکشانها و دیگری حماقت انسان. البته شاید روزی ثابت شود که وسعت کهکشانها بینهایت نیستند ولی در مورد حماقت انسان مطمئنم که هرگز خلافش ثابت نخواهد شد!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 03:37
«ان الآخرة هی دارالقرار» خوب آزار داری؟؟؟ از اول می فرستادیمون ْ دارالقرار ْ دیگه!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 03:12
-سلام!! -سلام! -آقا یک کیلو چای لطف می کنید. -رو چشمم!! -سلام! -سلام! -آقا یه مثقال زعفرون می خواستم. -حتما. چند لحظه صبر کنید. -سلام! -سلام! -ببخشید یک کیلو صداقت می خواستم! -یک کیلو!!! ...این که خیلی زیاده... -پس یه مثقال بدین! -حالا این شد یه چیزی اما... -اما چی؟ -خیلی وقته تموم کردیم. -کی میارید؟ -دیگه نمیاریم.آخه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 02:03
ای وووول! هیچکی حرف منو نمی فهمه!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 01:46
خیلی باید احمق باشی که دنبال حرف یک احمق این همه راه بروی و خودت را آواره این خیابانهای گرم بکنی و از ساعت 1 ظهر تا 6 بعد از ظهر ندانی چه گلی به سر بگیری و تازه چه استدلالاتی بشنوی!!!......... چی کار کنیم دیگه؟! خدا از این همه نعمت ٬حماقت رو بیشتر به ما داد.....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 01:17
اول که دوست جون عزیز که امروز اینجانب رو از بی حالی در آوردین و کله ی صبح،پیشنهاد جمشیدیه دادین،کمال تشکر را دارم !! جدآ خیلی خوش گذشت.خصوصآ که وسط هفته بود و خلوت بود. البته بماند که اون فواره هه که نمی دونم از کجا پیداش شد ، تشریف آوردن سمت ما،و جنابعالی جا خالی کردین و من تا نیم ساعت،داشتم چکه می کردم!! فکر کنم زیر...
-
به پوستین گوسفندان در آیید و بع بع کنید،باشد که رستگار شوید!!
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 01:11
تو این مملکت گل و بلبل،شادی معنا نداره....همه چی با مرگ و غم و مصیبت شناخته می شه....حتی ایام سال.... مردم،عاشق تو سرزدن وسر و کله خونی کردنن...هرکی بیشتر خون از سر و کله اش بزنه بیرون و بیشتر بمیره!!،مسلمون تره و به خدا نزدیکتر!!.... مردم نصف عمرشون رو به خاطر اینکه فلانی مرد و اون یکی شهید شد ودست فلانی تو دماغش گیر...
-
طرح
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 00:37
اگه سیبی که بهم دادی٬کِرمو بود٬ مطمئن باش تا ته نمی خورمش. میندازمش دور!!! ....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 مردادماه سال 1384 19:34
به نام او ٬ که لابد نمی شود نباشد.. این شونصدمین وبلاگمه. .... (اینجاها چند خط دیگه هم بود٬که حذف شد ) ضمنآ از اونجایی که : * آنقدر٬ پی ِ فرصت مقتضی شتافت ٬ و هیچ نیافت٬ تا اقتضا به انقضا رسید... * ٬ این پُست ِ شدیدآ مزخرف و یهویی شد و این شد٬که شد!