-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 دیماه سال 1384 21:10
"آدم بزرگا یه قارچن" من آدم بزرگم؟؟!!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 دیماه سال 1384 23:02
برای دیدن تو، دو چشم هم کم است!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 دیماه سال 1384 21:28
کارش این بود که از صبح تا شب... و شب تا صبح.... رو زمین بگرده٬ اشکای خدا رو جمع کنه.. بعدش بره دشتش٬ گلای سرخش رو اشک خدا بده، تا فردا برای دور شدن از دشتش، بهونه ای داشته باشه ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 دیماه سال 1384 01:01
تاحالا شده دلت بخواد بزنی روی شونه یکی و بگی داداش خر خودتی ! من الان شدیدا دلم میخواد وایسم و بزنم رو شونش و بگم داداش خر که خودتی هیچی ، تازه خیلی هم خری !!!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 دیماه سال 1384 20:37
یه سوال!! آدم و حوا ناف نداشتن؟؟؟؟؟ اگه داشتن،به چه دردشون می خورده؟؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 دیماه سال 1384 20:12
هی! من اینجام! کاسه کوزه هاتونو بیارین!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 دیماه سال 1384 21:25
اینجا، رابطه ها، رابطه ریاضی است!!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 دیماه سال 1384 17:17
حتی اگه مطمئنی داری میری بهشت٬هیچ وقت همه پلهای پشت سرت رو خراب نکن. شاید خداهه هوس کرد،جای بهشت رو عوض کنه!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 دیماه سال 1384 15:06
آره! رسم زمونه همینه!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 دیماه سال 1384 01:47
زبان بین المللی سگ ها،واق واق است.. زبان بین المللی کلاغ ها،قار قار.. زبان بین المللی قورباغه ها قور قور.. ولی انسان ها،هیچ زبانی را نمی فهمند!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 دیماه سال 1384 19:31
اونقدر تنهایی که باید از خودت یه بت بسازی،بپرستیش،ایمانتو از دست بدی. با خودت دوست بشی،با خودت قهر کنی،دوباره آشتی کنی،حالت از خودت به هم بخوره، و در نهایت از پوچی همه این کارها،سرتو بذاری رو شونه خودت و تا ابد گریه کنی....!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 دیماه سال 1384 05:28
از تنهایی جنگیدن خسته شدم... Help me!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 دیماه سال 1384 05:26
خلایق هر چه لایق!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 دیماه سال 1384 19:53
من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی ولی با خفت وخواری پی شبنم نمیگردم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 دیماه سال 1384 00:55
...سلام! بین دو رکعت نماز صبح!زیر درخت سیب برات می نویسم..اومدم واسه آخرین دلتنگی..اومدم خداحافظی! می خوام برت گردونم پیش صاحبت..اونجا امن تره..دیگه کسی زخمیت نمی کنه..دیگه کسی به رسم محبت،بهت سیلی نمی زنه! نه!..دیگه بعد از ظهرها،واست سفره نون و غصه پهن نمی کنم..دیگه نمی ذارم ترک برداری..بلرزی.. نه بچه یتیم من!برو زیر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 16:23
-ببخشید سرتون رو درد آوردم! -خواهش می کنم.حواسم جای دیگه ای بود. !!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 14:16
شمع می سوزد! شمع آب می شود! شمع تمام نمی شود!! ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 00:39
یکی بود اما تنها بود یکی دیگه نبود این یکی با تنهاییش راحت بود ..اصلا نمیدونست یکی دیگه هم میشه باشه... یک روز یکی دیگه اومد ..خودش اومد ... اومد و موند ..بعد یه روز رفت ... این یکی با تنهاییش راحت نبود ..حالا میدونست یکی دیگه هم میشه باشه ... یکی بود یکی نبود....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 22:54
مدادشو برداشت و به کاغذ سفید روبه روش خیره شد . بعد مثل همیشه چند تاخط کج و کوله وسط صفحه کشید و بهشون زل زد تا اون چیزى که تو قلبش مى گذره به فکرش الهام بشه . توشون هیچى نمى دید جز یه گره . گره ى طناب دار بود ، یا تور ماهیگیرى ؟ اخماشو بیشتر تو هم کشید … چشماشو بازتر کرد و با دقت بیشترى به خط ها خیره شد.اینبار توشون...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 دیماه سال 1384 16:41
من؟ من من با خودم می می اند مای سلف. می اند مای سلف و خودِ خودم. من و خودم و خودم و خودم و خودم و خودم. فقط! ..........
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 دیماه سال 1384 23:09
گاهی باید رفت، باید رفت و دور شد از این مختصات گُنگ نامعقول، که زورکی می کوشیم معقولش کنیم!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 دیماه سال 1384 23:06
بترس.. بترس... د ِ بترس دیگه!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1384 07:43
هی بیچاره دختره بیچاره دختره دلش هی خوش بود هی هی هی ... خب راستش گور بابای دختره هیچی همین بود! قصه ها همیشه زود تموم میشن من قصه میخوام یه قصه که فقط مال خودم باشه. یه قصه که توش خودم باشم ویه جاده که هیشکی ازش نگذره. بعد جسدم،یعنی اون قسمت مجازیم رو بذارم وسط جاده هه که بخوابه،دیگه هم بلند نشه. خودمم هی تنهایی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 آذرماه سال 1384 23:11
من خوبم، تو خوبی، .... همه خوب اند، سعی کن این صرف تهوع آمیز رو باور کنی!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 20:09
تنها مشکل این باز بودن نیشم اینه که معمولا هم رنگ جماعت نیستم..!!....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 20:06
عجیبه که وقتی چیزی میخوان که از دست آدم ساخته نیست, میرن از امام رضا میخوان, از خدا نمیخوان. عجیبه که وقتی میخوان وزنه بلند کنن , میگن یا ابوالفضل, نمیگن یاخدا.. عجیبه که ماشیناشون, بیمه ابوالفضل و امام رضا و اینجور چیزا میشه, نمیبینن که اونا صاحب هیچی نیستن, نمیچرخه دهنشون بگن همه چیز دست خداست. عجیبه که اینهمه مبارز...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 آذرماه سال 1384 21:06
مکان:WC دانشگاه. صدا:از (گلاب به روتون)،دستشویی بغلی. صدای موبایل طرف که داره آهنگ بتهوون می زنه! 10 ثانیه بعد، -ببخشید!من سر کلاسم!!لطفآ 10 دقیقه دیگه تماس بگیرین!!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1384 20:18
اگه یه چیزی رو خواستی،باید براش تلاش کنی. اونوقت دو حالت پیش میاد.یا بهش می رسی،یا نمی رسی!! یا بهش می رسی٬که بحثی نیست. تو حالت دوم،لااقل غصه نمی خوری که تلاش نکردی... هان؟؟؟ ... اما من مخالفم! یه وقتی هم هست که نهایت تلاشت رو واسه رسیدن به یه چیز می کنی،اما بهش نمی رسی.. حالا تقصیر ِ کیه؟یقه ی کی رو باید چسبید؟ همه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1384 20:08
-این قانون است!! حالم از قانوناتون بهم می خوره..
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 آبانماه سال 1384 09:19
بی همگان به سر شود. بی تو هم ایضآ بهکذا...