-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1384 21:24
از دیروز که این ماهی رو خریدم، هی دهنشو باز و بسته می کنه که یه چیزی بگه. طفلی انقده داد میزنه،ته ِ حلقش هم معلومه ها! ولی نمی دونم چرا من صداشو نمیشنوم!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 اسفندماه سال 1384 00:53
ببخشید! قیمت ِ یه جفت گوش چنده؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1384 01:21
ببین آقای ِ خدا! اگه قول بدی گناهامو زیر سیبیلی رد کنی، منم قول می دم سر نماز برات دعا کنم!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1384 02:14
جدیدا resolution-ِ دنیا کم شده؟ هرچی می خوام روش زوم کنم،تارتر می شه.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1384 19:42
نه٬ دیگر روی ابرها٬ راه نمی روم. اما ، آن قدر بالا هستم٬ که وقتِ راه رفتن٬ پایم به سنگفرش خیابان نکشد.. ... حالا چنان بی صدا قدم می زنم٬ که حتی گنجشکان ِ پیش پایم٬ به دانه چیدن خود، وحشتزده ، پرنمی کشند ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1384 21:29
عاشقانه که می نویسم، به تناقض می رسم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1384 00:10
آخرین بت رو شکست.آخرین شیطان هم رونده شد. حالا نوبت حقیقت بود..همه دیگه فقط حقیقت رو میدیدن. نور حقیقت همه جا رو روشن کرده بود و دیگه خبری از سیاهی و تاریکی نبود. همه کم کم داشتن حقیقت رو میشناختن. اون گرد و غبار ِ وهم آلودی که گرداگردش کشیده شده بود و مانع می شد خوب ببیننش، همه کم کم داشت کنار میرفت. دیگه حقیقت عجیب...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1384 01:47
تصاویر زمان بر نمی دارند! گذشته،حال،آینده، ندارند. آنها را که کنار هم بگذاری، در حال، گذشته ای را می بینی، که در آینده ی تحقق یافته در گذشته متولد می شود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1384 23:11
[]تو بشین و هی برای خودت شعر بساز،از عشق،از لب،از پنجره،حسرت،وقت تنهایی،قدم سبز صنوبر،از آبی،از دریا،ساحل،باغ بلور،... تو برای زیر یک سقف ماندن،هجران و شقایق شعر بساز. []مرد به خانه برگشت.ساعت 11 شب.نمی تونست بخوابه.جیبش به مغزش سنگینی می کرد.یه کاغذ مچاله شده.از فردا دیگه سر کار نمی ره.نباید.نمی تونه. []دختر توی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1384 01:34
روى زمین دراز کشیده بود . چونه شو روى دستهاش گذاشته بود . زبرى فرشو روى شکمش احساس مى کرد . دخترى که کنارش دراز کشیده بود،لیوان چایی اش رو سر کشید.با خودش فکر مى کرد چى باعث شده که اون ،همچین موقعی اومده پیشش. جز صداى نفس هاشون ، فقط سکوت ساکت و سرد ریزش دونه هاى بارون ِ پشت پنجره شنیده مى شد . دختره همون طور که به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 بهمنماه سال 1384 22:11
گفتم چشمهایت خالیست؟ سیاهِ خالی؟! گفتم دلم می خواهد توی گوش کسی که هی صدایش نمی گذارد، صداهای توی سرت را بشنوم،بزنم؟ شاید هم هیچ صدایی نیست! -من نمی شنوم. جاده، سیاه سفید سیاه و سفید.. حالا نگاهت را سرانده ای به کوه سیاه! می گویی پیدایش می کنم! می دانم نگاه نمی کنی به من که می خواهم نگاهت هنوز از کوه بالا برود ، که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 بهمنماه سال 1384 01:13
دنبال یک گور ِ خالی، توی عصر جاهلیت می گردم. پدرم که به فکر نبود!!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 بهمنماه سال 1384 19:44
باز هم عاشورا ست.. باز هم سپاه است در برابر سپاه .. اما این بار حسین اش را کشته اند سپاه یزید است در برابر سپاه یزید.. !!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1384 23:48
بر او گریه می کنند٬بی آنکه او را بشناسند. بر او گریه می کنند٬تا در بهشت درختکاری کنند. بر او گریه می کنند٬تا شفیعشان گردد٬و روپوشی گردد بر تمام کثافتکاریهایشان!!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1384 13:18
زین پس، به جای واژه ی زشت و غرب زده ی "پنیر دانمارکی"، بگویید "سیب زمینی"! باشد که مستکبران ِ یاوه گوی ِ بی تربیت ِ غرب ، به خود آیند ، و نادم شوند... !!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1384 23:53
- + زهر مار! +...خوردی تا حالا؟ - اوهوم! + چه مزه ایی ِ اگه راست می گی؟ - اِ اِ ...مگه تو هم خوردی؟ + من هر روز می خورم...اگه نخورم ،اصلا نمی تونم راه برم. - زهر ِ ماری که می خوری ، مارکِش چیه؟ + بیشتر افعی...زنگی هم خوبه! + تو چی؟ - کُبری! + کبری به من نمی سازه... اصلا به من جواب نمی ده! - خوب دیگه...این یه اصل ِ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1384 01:47
باران می آمد آن مرد آمد آن مرد در باران آمد آن مرد در باران ماند آن مرد در باران خندید آن مرد در باران خواند آن مرد در باران گریه کرد آن مرد در باران رفت آن مرد در باران مرد بعد دیگر باران نیامد آن مرد در باران نخواند نخندید نماند نیامد چون خیلی مرده بود ..
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1384 01:22
این سو تر که منم، بین ِ دیوارهای سیمانی ِ "من"، که تنها عمود آسمان است که به چشم می آید، و گهگاهی، کلاغی، بر برج تنهایی ام می خواند، امن ترم! این سوتر ِ دیوارهایم، دوست داشتنی ترند....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 بهمنماه سال 1384 22:12
تنها جایی که دوست دارم عکسهاش رو رنگی ببینم ، گورستان ِ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1384 00:02
یکی بود یکی نبود 5 تا گربه بودن که تو یه کوچه،به خوبی و خوشی زندگی می کردن.. . . . یه گربه ی له شده یه گربه که توی یکی از کوچه های منتهی به میدون ونک له شده یه گربه که تمام دهنش پر از خون شده دست و پا روی دست و پا... ماشین بعدی ٬ مثل بادکنک میترکونتش.... حالا بچه های گلم ، چند تا گربه باقی مونده؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 بهمنماه سال 1384 22:56
یک چیز را بخاطر بسپار مردن ، هزار بار بهتر است از بودن اسباب سرگرمی ِ به اصطلاح زندگان..!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1384 19:46
صدایمان در بند است. فکرمان در حبس است. برای آزادیمان،حکم اعدام صادر شده است، و ما برای زندانبانمان گاهی نامه می نویسیم!!! آهای مردم دنیا!، ما دموکرات ترین،حرف گوش کن ترین و مودبترین زندانیهای روی زمینیم، چون چاره ی دیگری نداریم... !!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1384 16:26
با "خیاط " جمله بسازید. پیراهن ِ خیاط ، پاره بود!! پ.ن:از افاضاتِ داداش کوچیکه!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1384 19:21
آن قدر آرزو ندارم، که شمعهای شما، کِی تاب این همه دمیدن را؟ زندگی، با این همه ، 11/4 ، گیرم چند عمر دیگر هم پر خوش بینانه هم که نگاه کنم ، یک آن، رگهی سفید بین موها که ندارم هنوز، برپیشانی، می دمد آنقدر آرزو ندارم ... پ.ن:یه ۴ بهمن ِ ۲۳ ام!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 دیماه سال 1384 00:14
تنها شدی٬ مانند آس ِ خشت توی مردمکهایت نقطه، سر خط .. ..که دل ببندی و بعد یک سرباز ِ یکلاقبای ِ بیدل٬ دل دل کند و دلت را دود...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 دیماه سال 1384 02:25
ببین! دیگر وقتی راه می روم، جای ِ پایم روی برفها نمی ماند! ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 دیماه سال 1384 22:15
ای نام تو بهترین سر آغاز در می زنن برو ببین کیه!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 دیماه سال 1384 23:05
هر وقت که این هیچیها رو رها میکنم، جای دیگه هم چیزی پیدا نمیکنم. میمونم رو هوا معلق معلق! مثل همون بادکنکه....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 دیماه سال 1384 22:51
یکی بیاد ، با هم بریم گم شیم!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 دیماه سال 1384 22:08
ای توت فرنگی، ای پامادور، ای شکلات، ای روی سنگ پای قزوین کم کن!!!