"آدم بزرگا یه قارچن"
من آدم بزرگم؟؟!!!

 

 

 

 

برای دیدن تو،
دو چشم هم کم است!!

 

 

 

 

کارش این بود که از صبح تا شب...
و شب تا صبح....
رو زمین بگرده٬
اشکای خدا رو جمع کنه..
بعدش
بره دشتش٬
گلای سرخش رو اشک خدا بده،
تا فردا
برای دور شدن از دشتش،
بهونه ای داشته باشه
...

 

 

 

 

تاحالا شده دلت بخواد بزنی روی شونه یکی و بگی داداش خر خودتی !
من الان شدیدا دلم میخواد وایسم و بزنم رو شونش و بگم داداش خر که خودتی هیچی ،
 تازه خیلی هم خری !!!!

 

 

 

 

یه سوال!!
آدم و حوا ناف نداشتن؟؟؟؟؟
اگه داشتن،به چه دردشون می خورده؟؟   

 

 

 

هی!
من اینجام!
کاسه کوزه هاتونو بیارین!!

 

 

 

 

اینجا،
رابطه ها،
رابطه ریاضی است!!!

 

 

 

 

حتی اگه مطمئنی داری میری بهشت٬هیچ وقت همه پلهای پشت سرت رو خراب نکن.
شاید خداهه هوس کرد،جای بهشت رو عوض کنه!!

 

 

 

آره!
رسم زمونه همینه!!

 

 

 

 

زبان بین المللی سگ ها،واق واق است..
زبان بین المللی کلاغ ها،قار قار..
زبان بین المللی قورباغه ها قور قور..
ولی انسان ها،هیچ زبانی را نمی فهمند!!

 

 

 

اونقدر تنهایی که باید از خودت یه بت بسازی،بپرستیش،ایمانتو از دست بدی.
با خودت دوست بشی،با خودت قهر کنی،دوباره آشتی کنی،حالت از خودت به هم بخوره،
و در نهایت از پوچی همه این کارها،سرتو بذاری رو شونه خودت و تا ابد گریه کنی....!!

 

 

 

 

از تنهایی جنگیدن خسته شدم...
Help me!!

 

 

 

خلایق هر چه لایق!

 

 

 


من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی
ولی با خفت وخواری پی شبنم نمیگردم

 

 

 

...سلام!
بین دو رکعت نماز صبح!زیر درخت سیب برات می نویسم..اومدم واسه آخرین دلتنگی..اومدم خداحافظی!
می خوام برت گردونم پیش صاحبت..اونجا امن تره..دیگه کسی زخمیت نمی کنه..دیگه کسی به رسم محبت،بهت سیلی نمی زنه!
نه!..دیگه بعد از ظهرها،واست سفره نون و غصه پهن نمی کنم..دیگه نمی ذارم ترک برداری..بلرزی..
نه بچه یتیم من!برو زیر نور خدا بشین..شاید اون غریبه مهربون،شبونه برات نون و خرما و عشق بیاره!!
دیگه نمی ذارم لابه لای ِ نیزارهای کج بی خردی ِ اهل دنیا،طعم نمک بگیری و نقش کویر!
آخه صبر ایوب هم هفت سال بود،تو بیست و دو سال صبر کردی و هیچی نگفتی...
برو که تو آبی ترین رویاها،محبوب شاپرکها بشی و معشوق فرشته ها!
اینجا دنبال "خونه دوست" نگرد.از این خبرها نیست!!
اینجا هیچ پنجره ای رو به تجلی باز نیست!!...دل شاعرا الکی خوشه!
برو!نمی خوام یه روز به کسی تقدیمت کنم که...!
با من باش و برای من،اما اون طرف حیات!
دل کوچیکم!با توام...سلام!!!!

 

 

 

 

-ببخشید سرتون رو درد آوردم!
-خواهش می کنم.حواسم جای دیگه ای بود.
!!

 

 

 

شمع می سوزد!
شمع آب می شود!
شمع تمام نمی شود!!

...

 

 

 


یکی بود  اما تنها بود   یکی دیگه نبود 
این یکی با تنهاییش راحت بود ..اصلا نمیدونست یکی دیگه هم میشه باشه...
یک روز یکی دیگه اومد ..خودش اومد ...
اومد و موند ..بعد یه روز رفت ...
این یکی با تنهاییش راحت نبود ..حالا میدونست یکی دیگه هم میشه باشه ...
یکی بود  یکی نبود....

 

 

 

مدادشو برداشت و به کاغذ سفید روبه روش خیره شد .
 بعد مثل همیشه چند تاخط کج و کوله وسط صفحه کشید و بهشون زل زد تا اون چیزى که تو قلبش مى گذره به فکرش الهام بشه .
توشون هیچى نمى دید جز یه گره . گره ى طناب دار بود ،
یا تور ماهیگیرى ؟ اخماشو بیشتر تو هم کشید …
چشماشو بازتر کرد و با دقت بیشترى به خط ها خیره شد.اینبار توشون چند تا عقربه مى دید.مثل عقربه هاى ساعت.
از ساعت زیاد خوشش نمى اومد . یکى از بى مصرف ترین چیز هاى زندگیش بود .
چشم هاشو بست تا ساعتو از ذهنش پاک کنه.
 مطمئن بود که هیچ ساعتى نمى تونه تو قلبش وجود داشته باشه …
… روز آخرى که می خواست بدرقه اش کنه اون نخواسته بود ببینتش.دسته گلی که خریده بود رو داده بود به اون دختره که فال می فروخت.
اون توى آسمون ها بود . داشت مى رفت به یه سرزمین دور .
 تعجب نکرده بود از اینکه به این راحتى روى زمین رهاش کرده بود و رفته بود .
از همون روز اول مى دونست که نمى تونه براى همیشه نگهش داره .گل فروشه یه ساعت مچى کامپیوترى به دستش بسته بود . ساعتش عقربه نداشت …
دوباره به خط ها خیره شد .سعى کرد به هیچى فکر نکنه .مى خواست فقط نگاهش براش تصمیم بگیره .
مطمئن بود که اون خط هاى کج و معوج نمى تونن نگاهشو فریب بدن .ولى آخه اونا شبیه هیچ چیز نبودن . هیچ چیز جز … یه جونور !
 شاید یه مارمولک که پشت دیوار قایم شده بود و فقط دمش معلوم بود …
سفیدى کاغذ چشماشو مى زد . ولى هنوزم ازش چشم بر نمى داشت . باید بیشتر تلاش مى کرد .
 شاید بهتر بود چند تا خط بى هدف دیگه هم به اون خط ها اضافه کنه .
 یه پشه از جلوى سفیدى کاغذش رد شد .از پشه متنفر بود .
با خودش فکر کرد مى تونه به خاطر اون طرح با نفرتش مبارزه کنه .
 طرحى که تمام عمر منتظر پیدا کردنو کشیدنش بود . پس همون طور بى حرکت نشست و به کاغذ خیره شد .
 احساس کرد خط هاى سیاه روى کاغذ یواش یواش دارن جون مى گیرن . با تمرکز بیشترى بهشون خیره شد . اونا واقعا داشتن زنده مى شدن .
 جلوى چشماش حرکت میکردنو شکل میگرفتن . انگار مى خوان باهاش حرف بزنن .
 احساس کرد که داره اون طرحوپیدا مى کنه .
 اون شبیه … بیشتر دقت کرد .
 شبیه … با عصبانیت تمام یک سیلى جانانه به صورت خودش زد .
 پشه اى که داشت گونه ش رو نیش مى زد زیر سنگینى خشم اون سیلى له شد .
از شدت ضربه سیلی اشک توى چشماش جمع شده بود .
 دستشو آروم از روى گونه ش بلند کرد . کاغذ  رو  برداشت و با آرامش مشغول ریز ریز کردنش شد .
 بعد مدادشو از روى زمین برداشت و همراه خورده هاى کاغذ توى سطل آشغال انداخت . و رفت تا خون اون پشه رو از روى صورتش پاک کنه .
 شاید یه روزى دوباره مى تونست نقاشى کشیدنو شروع کنه ..
شاید....

 

 

 

 

من؟
من
من با خودم
می
می اند مای سلف.
می اند مای سلف و خودِ خودم.
من و خودم و خودم و خودم و خودم و خودم.
فقط!

..........

 

 

 


گاهی باید رفت،
باید رفت و دور شد از این مختصات گُنگ نامعقول، که زورکی می کوشیم معقولش کنیم!

 

 

بترس..
بترس...
د ِ بترس دیگه!!

 

 

هی
بیچاره دختره
بیچاره دختره دلش هی خوش بود
 هی هی هی ...
خب راستش گور بابای دختره
هیچی
همین بود!
قصه ها همیشه زود تموم میشن

من قصه میخوام
یه قصه که فقط مال خودم باشه.
یه قصه که توش خودم باشم ویه جاده که هیشکی ازش نگذره.
بعد جسدم،یعنی اون قسمت مجازیم رو بذارم وسط جاده هه که بخوابه،دیگه هم بلند نشه.
خودمم هی تنهایی بشینم کنار جاده،خودمو زندگی کنم.
قصه هه هم تموم نشه.آخر نداشته باشه...

 ازین عروسکا دیدی که شیش تا هستن تو یه جعبه همشونم عین همدیگه ان ؟
وقتی ازاون عروسکا داری اگه یکیشون گم شه اشکالی نداره که
تو هنوز پنج تا دیگه ازون عروسکا داری..
بیچاره عروسک اس.چون اون فقط تورو داره!
اما خب گور بابای عروسکه ...

 

 

 

 

من خوبم، تو خوبی،
....
همه خوب اند،
 سعی کن این صرف تهوع آمیز رو باور کنی!

 

 

 

تنها مشکل این باز بودن نیشم اینه که

 معمولا هم رنگ جماعت نیستم..!!....

 

عجیبه که وقتی چیزی میخوان که از دست آدم ساخته نیست, میرن از امام رضا میخوان, از خدا نمیخوان.
عجیبه که وقتی میخوان وزنه بلند کنن , میگن یا ابوالفضل, نمیگن یاخدا..
عجیبه که ماشیناشون, بیمه ابوالفضل و امام رضا و اینجور چیزا میشه, نمیبینن که اونا صاحب هیچی نیستن, نمیچرخه دهنشون بگن همه چیز دست خداست.
عجیبه که اینهمه مبارز داشتیم تو تاریخ ایران یا  اسلام شیعه, اما اون مبارزی که کاری نکرد و ترور شد از همه عزیز تره!
عجیبه که خودشون رو خفه کردن با "ملت شهید پرور" اما یه کلمه ،یه بار نگفتن "ملت مبارز پرور" اصلآ انگار کشته شدن در راه مبارزه ، ارزشمند تر از خود مبارزس !
عجیبه که اینهمه از صفات علی میگن , یا علی یا علی میکنن, ولی یادشون میره که علی یکی از بنده های خدا بوده, از بنده های خوب خدا, که هرچی داشته , از خدا داشته, حتی ایمانش از لطف خدا بوده.
عجیبه که دعا میکنن "خدایا همه مریضا رو شفا بده" انگار خدا یه چیزه اشتباهی تو مخلوقاتش  خلق کرده که بنده هاش, به یه دلیل دیگه ای مریض میشن و همه منتظرن  خدا آچار بدست مبپره ،تعمیرشون کنه..!!

 

 

 

 

 

مکان:WC دانشگاه.
صدا:از (گلاب به روتون)،دستشویی بغلی.
صدای موبایل طرف که داره آهنگ بتهوون می زنه!
10 ثانیه بعد،
-ببخشید!من سر کلاسم!!لطفآ 10 دقیقه دیگه تماس بگیرین!!!
    

 

 

 

اگه یه چیزی رو خواستی،باید براش تلاش کنی.
اونوقت دو حالت پیش میاد.یا بهش می رسی،یا نمی رسی!!
یا بهش می رسی٬که بحثی نیست.
تو حالت دوم،لااقل غصه نمی خوری که تلاش نکردی...
هان؟؟؟
...
اما من مخالفم!
یه وقتی هم هست که نهایت تلاشت رو واسه رسیدن به یه چیز می کنی،اما بهش نمی رسی..
حالا تقصیر ِ کیه؟یقه ی کی رو باید چسبید؟
همه ی گله و شکایت ها رو  ور می داریم و می ریم تا خود صبح،
پدر فرشته های خدا رو در میاریم،که چی؟؟؟
من  تلاش کردم،زحمت کشیدم،...و...و...
می دونی؟!
مسأله اینه که زحمت کشیده شده،..از جون مایه گذاشتی..
اما یادت رفته با مته چوبی نمی شه سنگ رو سوراخ کرد..!
بدون کفش،پیاده رفتی تو راه اشتباه..پاهات بیخود تاول زده..
هیچ کفش فروشی هم اون دور و بر نیست..
راه اصلی،یه جای دیگه اس...
 


عزیزم!خیط شدی!!

 

 

 

-این قانون است!!


حالم از قانوناتون بهم می خوره..

 

 

بی همگان به سر شود.
بی تو هم ایضآ بهکذا...