-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 آذرماه سال 1385 00:08
نگهبان چهار راه، ّّبیداری شب گذشته را، آسوده در میانه ی میدان، به خواب رفته است. و چراغ، در حالت احتیاط، زرد مانده است ... اینجا، در این تلاطم پر دود، ما عابران پیاده، جواز عبور را، با گام استوار خویش، رقم می زنیم ... گامی که، گرچه بر سپید و سیاه، ولی رو به جلو، رو به عبور می نهیم. !!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آذرماه سال 1385 01:09
هنوز از عصب هامان، فرو ننشسته، فشار دستی که به عهد فشردیم.. از لب هامان، هنوز بار نبسته، چین لبخنده ای که بر پیمان گشودیم... چه بودی تو؟! ای یار!!! که این گونه نابه کار، عهد را، تیشه بر دست زدی و نیشتر به لب !!! ....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 آذرماه سال 1385 14:51
« از شیطان پوزش می طلبیم : نباید فراموش کنیم که ما فقط یک طرف داستان را شنیده ایم ؛ تمام کتابها را خدا نوشته است! » "ساموئل باتلر"
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 آذرماه سال 1385 01:14
و خدایی که در این نزدیکی نیست... !!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 آذرماه سال 1385 21:48
اینگونه به اصرار چه می کنید؟ می خواهید به این جنازه٬ حالی کنید که مرده؟! حرص نخورید٬ می داند! برای همین هم مرده!! ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 آذرماه سال 1385 23:49
ناراحت کننده ترین بخش مراسم تدفین، رستورانه! جایی که همه ی اونایی که تا یک ساعت پیش، تو سر و صورتشون می زدن!، راجع به کیفیت غذا صحبت می کنن!!...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 آبانماه سال 1385 01:43
هیچکس، حوصله نکرد که هزار ویکمین قصه شهرزاد را بشنود... من اما می دانم! هزار و یکمین قصه شهرزاد، قصه تو بود... !!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1385 02:45
فکرم درد می کنه! ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 آبانماه سال 1385 22:07
+سلام! -سلام! +خوبی؟ -... . . . 4دقیقه بعد ... +(سکوت) -(سکوت) . . . 20 دقیقه بعد ... -هیچی نمی گی؟ +من که این همه حرف زدم! -!!! . . . +(سکوت) -(سکوت) . . . 17 دقیقه بعد ... +هیچی نمی گی؟ -من که این همه حرف زدم! ... وقتی کسی رو محکوم به خود سانسوری می کنی، چه انتظاری جز سکوت داری؟؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 آبانماه سال 1385 17:50
به نبودن ها عادت کردم. دیگه آزارم نمیدن.... یعنی سعی می کنم!!...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 آبانماه سال 1385 21:39
+ اگه یک ماشین زمان داشتی ،دوست داشتی آینده رو بفهمی یا گذشته رو ؟؟ - اگه داشتم ،همین الان متوقفش میکردم.بسه وقت تلف کنم. !!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 آبانماه سال 1385 02:13
هیچ می دانی چرا، چون موج، در گریز از خویشتن، پیوسته می کاهم؟ ــ زان که بر این پرده ی تاریک، این خاموشی نزدیک، آنچه می خواهم نمی بینم، وآ نچه می بینم نمی خواهم. " شفیعی کدکنی"
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1385 00:01
دلم به حال فرشته ها می سوزه! موجودات تک بعدی ِ بی زمان!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 آبانماه سال 1385 20:24
4 آبان 84 ... 4 آبان 85 ... ... 4 آبان 86؟ ... تو خود اینهمه بزرگی یا من تو را اینگونه بزرگ خواسته ام ؟ ؟ ؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 آبانماه سال 1385 00:11
به "چندخط پائیز" + چی کار می کنی؟ - یاداوری ِ خاطرات! + آفرین! به این می گن بازیافت زباله! !!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 مهرماه سال 1385 22:07
دختر: این سربالایی پدر آدمو در میاره؛باز خوبه آدم مطمئنه یکی منتظرش هست وگرنه به چه عشقی این سربالایی رو میره بالا؟ استاد: وقتی هم مطمئنی کسی منتظرت نیست؛ راحت میری بالا... دختر: پس به نظر تو من چرا سخت میرم بالا؟ استاد: برای اینکه مطمئن نیستی.مرددی! (شبهای روشن-فرزاد موتمن)
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 مهرماه سال 1385 00:53
هر وقت کم میارم به نقطه چین می رسم، ....... نه اینکه حرف کم بیادا! اتفاقا خیلی هم حرف زیاد دارم. ولی ... ..... .....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1385 00:58
یعنی کی میتونه باشه این موقع شب؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مهرماه سال 1385 23:27
می دونم، گشتم! اینجا، توی این شهر، هیچ درخت سیبی وجود نداره!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 مهرماه سال 1385 02:38
من جایی جا نموندم ؟ در شعری ٬ بطری ِ آب جویی ٬ ذغالای قلیونی، پک سیگاری! ؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 مهرماه سال 1385 22:23
میگه:بچرخ تا بچرخیم ! هر روز، روزی چند بار، ..یه بار من ،یه بار تو..یه بار من ،یه بار تو..یه بار من ،یه بار تو..یه بار من ،یه بار تو ..یه بار من ،یه بار تو..یه بار من ،یه بار تو..یه بار من ،یه بار تو..یه بار من ،یه بار تو ..یه بار من ،یه بار تو..یه بار من ،یه بار تو..یه بار من ،یه بار تو..یه بار من ،یه بار تو ......
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 مهرماه سال 1385 00:55
+ نمی دونم چرا بعضی وقتا مخم هنگ می کنه؟! - Shake well before use !!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مهرماه سال 1385 22:09
راه های رسیدن به خدا٬ارزان می شود!! پرداخت کمک هزینه کفن و دفن بیمه شدگان تامین اجتماعی در بهشت زهرا پ.ن:!!!!! پ.ن:بدون شرح!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 مهرماه سال 1385 23:55
آرزوهایم را که چال کردم، باران گرفت. وباد سبزش کرد. و تو مانند سیبی سرخ، ناگاه، بر سرافرازترین شاخه آن روییدی.. و به کوتاهی ِ دستان پر از خواهش من خندیدی! این بار که از اوج تمنا به جنون می افتم، بی شمارین باریست، که در حسرت چیدنت و بوییدنت، زمینگیر می شوم.. می ترسم می ترسم، مبادا کلاغان به بادت دهند!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1385 00:46
با کلمات زیر جمله بسازید. شخصیت-ریشه-زنجیر-طناب-ماکارونی-دستمال کاغذی-پاپ-روسیه-ذرت- هسته-گلابی-سیب زمینی-هویج-هاله-الهام-سکینه-دانمارک-گل محمد- مش قربون-محمود-سعید-خاتم-مینا-مس-طلای زرد-طلای سفید-طلای سیاه- طلای کثیف-طلای پاستوریزه-سرب-داغ-لبو-آب یخ-لیسانس-فوق لیسانس- ستاره-هتل-هتل 3ستاره-هتل 5...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1385 08:32
هنوز، از سایه های نیزار که عبور می کنم، بوی گرم خون ، می دود توی نگاه های حریص ِ گرگ گرسنه ای، که فریاد های خشک مرا، زوزه می کشد... هنوز... هنوز... هنوز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1385 03:30
این رو سفید می ذارم. نذر ناگفته ها..
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مهرماه سال 1385 01:56
خداهه! یه چیزی که هم من میدونم، هم تو، اینه که من یه آدمم و صبر ایوب هم ندارم! لطف کن زودتر سهم ما رو بده، بریم پی ِ زندگیمون. الهی خیر ببینی!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1385 00:13
مثل خر تو ی گل ماندهام. احساس می کنم تمام رفتارم تصنعی شده است .همه اش وانمود می کنم .نمی دانم چرا بعضی وقت ها بی خود خوبم ،بعضی وقت ها بی خود بدم ،چرا هیچ چیز جور نمی شود؟ چرا ؟! خوش به حالت فروغ ...تو فکر می کردی مرگ پایان است و من می دانم این کابوس با مرگ هم تمام شدنی نیست ... میلیاردها ستاره ،به همین راحتی دست از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1385 00:27
دارم به زور خودمو تو دقیقه های آخر ِ وقت تلف شده زندگی ام،حفظ میکنم . دلم فقط میخواد یه چیزی رو به یکی بگم. همین! پ.ن:فراموش می کنم هر چه را که خواستم و نشد!